حالا که امید رفته ماموریت من یه گلدن تایم پیدا کردم ،آقاشیره شب ها حدود ۸ میخوابه و گل دختر حدود ۱۰ ،و از ده به بعد من کاملا آزادم .
این چند ماه کلی کتاب خونده ام ، یعنی درواقع کتاب هایی که قبلا خونده بودم رو از اول خوندم ، دوتا کتاب جدید هم خوندم .سخنرانی های قدیمی رو هم که فایل کرده بودم کامل گوش دادم ، چند روزه احساس میکنم اون وسواس به خوندن و دیتا جمع کردن دوباره اومده سراغم ... یعنی تا سرم خلوت میشه حس وای کتاب نخونده داری و کتاب جدید پیدا کن میاد سراغم . چند شب پیش ،مامان بافتنی میبافت از تو وسایلش یه قلاب و کاموا برداشتم و دوتا فیلم قلاب بافی از یوتیوب ... برای اوضاع من خوبه ...نمیزاره فکرم بره جایی که نمیخوام ...چون کاملا با مود قبلیم فرق داره ...
دلم نمیخواد باز برگردم به وسواس های موقع تولد آقاشیره ...
مثل وقت هایی که رژیمم و یه قابلمه ماکارونی چرب نارنجی تو یخچال صدام میکنه بیا منو بِخور این قالب بلاگ اسکای میگه بیا منو بکوب و از اول بساز !!!